جدول جو
جدول جو

معنی پیل فکن - جستجوی لغت در جدول جو

پیل فکن
(اَ زَ)
که فیل افکند. که فیل را تواند برتافتن از نیرومندی. که با پیل برآیدو او را پست کند از بس زورمندی و قدرت:
شیربچه گر بزخم مور اجل رفت
پیل فکن شیر مرغزار بماناد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
پیل فکن
پیل افکن: شیر بچه گر بزخم موراجل رفت پیل فکن شیر مرغزار بماناد، (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پی افکن
تصویر پی افکن
بنیان گذار، بنیاد نهنده، پی افکننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیل افکن
تصویر پیل افکن
آنچه یا آنکه قدرت به زمین زدن پیل را داشته باشد، نیرومند، پیل اف کننده، برای مثال چه صعب رودی، دریانهاد و طوفان سیل / چه منکرآبی، پیل افکن و سواراوبار (فرخی - ۶۳)
فرهنگ فارسی عمید
(کِ)
دهی کوچک از دهستان کشور بخش پاپی شهرستان خرم آباد واقع در 45 هزارگزی جنوب باختری ایستگاه راه آهن سپید دشت و 12 هزارگزی باختر ایستگاه کشور، دارای 36 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
فیل افکننده. پیل افکن. آنکه پیل را بر زمین زند و شکست دهد. پیل کش. رجوع به فیل و پیل افکن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ذا)
که فیل افکند. که با پیل برآید. که فیل بر زمین زند. کنایه است از مرد دلیر و شجاع. صاحب آنندراج گوید بر قیاس پیلتن و اطلاق این بر اسپ نیز آمده. پیل اوژن:
چو کاموس پیل افکن شیر مرد
چومنشور جنگی سپهر نبرد.
فردوسی.
چه صعب رودی دریانهاد و طوفان سیل
چه منکرآبی پیل افکن و سواراوبار.
فرخی.
نی نی که چو نعمان بین پیل افکن شاهان را
پیلان شب و روزش کشته به پی دوران.
خاقانی.
ای بس شه پیل افکن کافکند به شه پیلی
شطرنجی تقدیرش در ماتگه حرمان.
خاقانی.
ز بیداد کوپال پیل افکنان
فلک چامه در خم نیل افکنان.
نظامی.
به هم پنجگی پیل را بشکنم
شه پیلتن، بلکه پیل افکنم.
نظامی.
هیون بر وی افکند پیل افکنی
سوی پیلتن شد چو اهریمنی.
نظامی.
برون راند پیل افکن خویش را
رخ افکند پیل بداندیش را.
نظامی.
جوانان پیل افکن شیرگیر
ندانند دستان روباه پیر.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(نِ گَ)
پیل فکن. (فرهنگ فارسی معین). فیل افکن. پیل افکن. پیل اوژن. فیل اوژن. پیل فکن. رجوع به این ترکیب ها شود
لغت نامه دهخدا
(زَ فَ)
یل افکن. که پهلوانان را بر زمین افکندو شکست دهد. سخت شجاع و جنگاور و دلیر:
آن گرد یل فکن که به تیر و سنان گرفت
اندر نهاله گه بدل آهوان هزبر.
ابوطاهر خسروانی.
به دستی گرفتش قفا یل فکن
به دستی کشیدش زبان از دهن.
اسدی.
سپهبد بدش سرکشی یل فکن
قلا نام آن گرد لشکرشکن.
اسدی.
، آنچه پهلوانان را از پای درآورد و بر زمین افکند، چون نیزه و تیر و شمشیر:
بر آن آهنین نیزۀ یل فکن
زد آن گور چون مرغ بر بابزن.
اسدی.
و رجوع به یل شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ها)
بنیان کن. زیروزبرکننده. ویران سازنده. ازبن برانداز. کن فیکون سازنده: سیلی پی افکن، بنیان کن، بنیان گذار. پی افکننده. برآورنده. بنیادنهنده
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
عمل پیل افکن:
دگر ره سوی جنگ پرواز کرد
به پیل افکنی جنگ را ساز کرد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
به رنگ پیل، پیل گون، دارای رنگی چون رنگ فیل، پیل رنگ
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیل فام
تصویر پیل فام
برنگ پیل پیلگون پیل رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
عمل پیل افکن: دگر ره سوی جنگ پرواز کرد به پیل افکنی جنگ را ساز کرد. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیل بان
تصویر پیل بان
نگخبان فیل، فیل بان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی افکن
تصویر پی افکن
بنیان کن، ویران سازنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیل افکن
تصویر پیل افکن
شجاع و نیرومند که پیل را بر زمین زند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیل افکن
تصویر پیل افکن
((اَ کَ))
کنایه از مرد نیرومند و شجاع
فرهنگ فارسی معین
بالکن، عمل سم زدن گاو یا اسب به هنگام خشم و مبارزه جویی، پیش کدنن، کندن زمین و شخم زدن
فرهنگ گویش مازندرانی